⏪ « آقای موحدی »
⬅️ دختر طبعم ار سخن رشته به گوهر آورد
بهر نثار مدحت دخت پیمبر آورد
دختر از این قبیل اگر هست هماره تا ابد
مادر روزگار ای کاش که دختر آورد
آورد از کجا و کی مادر دهر این چنین
فاطمه ای که مظهر قدرت داور آورد
چونکه خداش برگزید از همهی زنان سزد
جاریه و کنیز او ساره و هاجر آورد
حق چو ندید همسرش در همه ممکنات از آن
لازم و واجب آمدش خلقت حیدر آورد
پایهی قدر و جاهش ار خواست کسی کند بیان
حامل عرش، عرش را پایه ی منبر آورد
آه از آن دمی که او روی به محشر آورد
جامهی نور دیدهی خویش ز خون، تر آورد
لرزه به عرش کبریا، رعشه به جسم انبیا
اوفتد آن زمان که او بر کف خود، سر آورد
نالهی واحسین از او سر زدن آنچنان کز آن
گوش تمام اهل محشر ز فغان، کر آورد
مادر اکبرش ز پی، مویه کنان بسان نی
ناله و بانگ یا بُنیّ در صف محشر آورد
روز جزا شود ز سر، شور قیامتی دگر
چون ز جفا بریده سر قامت اکبر آورد
رشتهی جان انس و جان، بگسلد آن زمان که آن
کاکل غرقه خون و آن، جعد معنبر آورد
شافع عرصهی جزا، اوفتدش ز کف لوا
بیدق واژگون چو عباس دلاور آورد
ناید اگر شفاعت آن روز به خونبهای او
کیست که ایمنی در آن ورطه ز آذر آورد
هست وفائیش امید آن که به روز رستخیز
از اثر شفاعتش چهره منور آورد
📓 « دیوان وفایی »