بسم الله الرحمن الرحیم
سخن گفتن درباره بزرگان اهل معنا بسیار دشوار است؛ چراکه از یک سو، شخصیت آنان، والاتر از آن است که هر کسی توان شناخت آنان را داشته باشد و از سوی دیگر، الفاظ و عبارات توان ترسیم و انتقال ویژگیهای آنان را ندارد. چگونه میتوان با چند جمله، شخصیت بزرگ عالم ربانی، عارف کامل، سالک مجذوب، عبد صالح خدا، آیتالله سید حسین یعقوبی قائنی ـ رضواناللهتعالیعلیه ـ را به رشته تحریر درآورد و حالات معنوی او را ملموس نمود؟! نادرهای که از ابتدای جوانی با شور و عشق الهی، چشم از هر دو جهان فرو بست و قدم در راه خدا گذاشت و جز رضای خدا به هیچ چیز توجه ننمود؛ آن که در پرتو لطف و عنایت اهلبیت اطهار علیهم السلام با شور و دلباختگی از همه چیز گذشت و پا بر روی «خودیت» خویش نهاد تا به منزل مقصود رسید و کمالِ مطلوبِ اولیای الهی را درک کرد.
چگونه میتوان از کسی گفت که عمر پر برکتش را با یقین و معرفت، خالصانه به بندگی گذراند، و انسانی شد، با جلوههایی که نشانگر عبودیت محض بود؟! آن کس که با عنایت خداوند متعال، چنان سلوک کرد و راه پیمود که در میان عالمان شیعه، یکی از نمونههای عینی و مصادیق مثالزدنی اهل معرفت شد.
از هر زاویه به شخصیت او نگاه میکنیم و به هر بعد از ابعاد وجودی وی مینگریم، آسمانی از عظمت و دریایی از عجایب میبینیم که نوادر روزگار کمتر به آن دست یافتهاند.
اما چه چاره که:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
خانواده
عالم ربانی، آیتالله حاج سید حسین یعقوبی قائنی، در خرداد ماه ۱۳۰۳ در شهرستان قائن در خانوادهای مذهبی بهدنیا آمد. پدرش سید محمد، از مردان باتقوا و مورد اعتماد محل بهشمار میرفت و مادرش نیز از زنان پاکسرشت و پرهیزکار، و از نسل حضرت موسیبنجعفر علیه السلام بود. اما هنوز در اوائل کودکی بود که رنج یتیمی را با از دست دادن پدر چشید و دیری نپایید که به اندوهِ وفات مادر نیز مبتلا شد.
آغاز تحول
استعداد ذاتی به همراه شرافت سیادت و اصالت خانوادگی، در وجودش شور و غوغایی برپا کرده بود. این اشتیاق درونی از همان دوران جوانی در او ظهور یافته بود؛ تا آنجا که به صحراها میرفت و در خلوت خود، به یاد خالق میسوخت و به عشق دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اشک میریخت. همۀ اینها به همراه همت بلند و اراده قوی برای اصلاح مردم و نابودی بیبندوباری و بیتقوایی آنان، او را به این فکر انداخته بود که در پی مسیری باشد که بتواند بهسرعت به بالاترین مقام در حکومت برسد تا از طریق این قدرت، مردم را به دینداری و تقوا وادار سازد.
مدتی بعد، برای آنکه بتواند مسیر زندگی آینده خویش را مطابق با خواست خداوند متعال طی کند، عریضهای به امام هشتم، حضرت علیبنموسی الرضا علیه السلام نوشت و از آن حضرت برای تعیین این مسیر، درخواست کمک کرد. زمانی چندانی از نوشتن این عریضه نگذشته بود که فناپذیری و زوال این دنیا را بهروشنی در وجود خویش درک کرد. این امر، تحولی عمیق در او پدید آورد و قلبش را کاملاً متوجه امر آخرت کرد. میخواست با تمام وجود به عالم بقا رو کند، ولی نمیدانست چگونه باید حرکت کند تا به این مقصود دست یابد. اما دست یاری خدا و رحمت و رأفت او، پیوسته همراه او شد و او را قدمبهقدم راهنمایی کرد. این تحول درونی، درواقع، آغاز عنایت امام رضا علیه السلام در پاسخ به عریضۀ او بود.
هجرت به عتبات عالیات
دست هدایتگر خداوند متعال او را بدین فکر انداخت که اکنون که دلش از دنیا و متعلقات آن بیزار شده و دیگر هیچ هدفی جز لقاء پروردگار ندارد، خود را به کربلا برساند تا شفاعت حضرت سیدالشهدا علیه السلام شامل حالش گردد و آنگاه بهسوی عالم آخرت پر کشد و به دیدار دوست نائل گردد.
در آن زمان، رفتن به عراق، آن هم تنها و بیامکانات و بدون ویزا، امر بسیار دشواری بود، ولی عزم جدی او برای رسیدن به مقصود والایش، جایی برای تردید باقی نگذاشت. با آنکه در آن زمان به موقعیت مناسب و رفاه خوبی دست یافته بود، و مقامات دنیایی بهتری انتظارش را میکشید، همه را رها ساخت و با توکل بر خدای متعال، راهی عتبات عالیات شد. در طول مسیر مشقتها و حوادث بسیاری دید که هر یک نشانگر الطاف خاص الهی به او بود. پس از پشت سر گذاشتن همه اینها، به عراق رسید و ابتدا به کاظمین وارد شد و در دامان پر مهر حضرت موسیبنجعفر و امام جواد علیهما السلام قرار گرفت، ولی توقف چندانی در آنجا نداشت و اندکی بعد روانۀ سامرا شد.
جوان غریبی که با «ازخودگذشتگی» به آن دیار آمده بود، به مجرد ورود به حرم مطهر عسکریین علیهما السلام با عنایت خدای متعال مورد توجه امام جماعت آن حرم شریف قرار گرفت. او که نماینده حضرت آیتالله حاج سید ابوالحسن اصفهانی در سامرا بود، بدون انجام تحقیقهای متداول آن زمان، به وی پیشنهاد کرد که به کسوت روحانیت درآید.
او خود در بیان این فراز از زندگی خویش میگوید: «حقیر از امام رضا علیه السلام خواسته بودم تا شغلی که مورد رضایت ائمه اطهار علیهم السلام است نصیبم گردانند و از طلبه شدن هم چیزی نمیدانستم؛ لذا پرسیدم: طلبگی چیست؟ آن عالم پاسخ داد: شغلی است که خدا و اجدادتان از آن خوششان میآید. وقتی این را شنیدم، بدون تأمل و باکمال میل پیشنهاد او را پذیرفتم. او هم عبا و قبا و عمامه و نعلین شخصی خود را بر تن من کرد و بدین ترتیب در نیمه شعبان [ظاهراً سال ۱۳۲۱ شمسی] وارد سلک روحانیت شدم».
مدتی بعد، با نزدیک شدن ایام عرفه، روانه کربلا شد تا به آرزویش نائل گردد؛ یعنی شفاعت امام حسین علیه السلام و بیرون شدن از این دنیا. با ورود به حرم مطهر آن رحمت واسعه الهی، درهای فیض و رحمت را بر خود گشوده دید و از لطف و مهماننوازی آن حضرت بهرهها برد؛ چنانکه گویا در دامان پر مهر پدر قرار گرفته است. در آنجا به تحصیل علوم حوزوی مشغول شد و همچنان بهدنبال گمشده خویش، ایام را سپری کرد تا اینکه بهواسطه سالک الی الله، آیتالله نجابت شیرازی رحمه الله به محضر عارف بزرگوار، آیتالله سید علی قاضی قدس سرّه رسید.
آن عالم ربانی با درک استعداد و آمادگی او، از همان ابتدا فرمود: «من با اینکه مایل نیستم غیر مجتهدین را بهعنوان شاگرد بپذیرم، ولی استثناءً شما را بدون استخاره و بدون استشاره قبول میکنم». سپس دستورالعملی سلوکی نیز به او داد. بذل عنایت مرحوم قاضی قدس سرّه بهگونهای بود که مرحوم آیتالله نجابت از این امر متعجب گردید.
همین آمادگی و قابلیت درونی و نیت صادق وی موجب شد که در همان دیدار، بهره معنوی لازم را از محضر آن عارف بزرگ، دریافت کند. اما شور عشق الهی در قلب او چنان موج میزد که میخواست از همان ابتدای راه، با عشق و جذبه راه را طی کند. پس از چندی با دیدن عارف مجذوب، آیتالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی قدس سرّه ـ که به زیارت عتبات مشرف شده بود ـ گمشده خود را نزد او یافت و برای هجرت به همدان و درک مجلس پرفیض او آماده شد.
عنایات امام حسین علیه السلام
آیتالله انصاری همدانی قدس سرّه با چشم خدابین خود درمییابد که این جوان دلباخته، مورد عنایت مستقیم ائمه اطهار علیه السلام و بهویژه حضرت سیدالشهدا علیه السلام است؛ بنابراین به او توصیه میکند: «در کربلا بمانید و لازم نیست به همدان بیایید». از این پس، دورانی درخشانتر از گذشته، در مسیر تربیت معنوی او بهوجود میآید و با فیوضات بیوقفهای که از حرم مطهر امام حسین علیه السلام و قمر بنیهاشم علیه السلام در کربلا، و حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف، نصیبش میگشت، مدارج قرب را یکی پس از دیگری طی مینمود. این عنایاتِ حسابشده و دقیق، بدون آنکه تدبیر کسی در آن دخیل باشد، بیواسطه از جانب ائمه اطهار علیه السلام و بهویژه امام حسین علیه السلام به او میرسید.
ایشان در بیان الطاف خاص حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام میفرمود: «آنچه تاکنون نصیبم شده، و میتوان گفت واقعاً «چیز» بوده، همه در مجالس عزای امام حسین علیه السلام به من تفضل شده است». ایشان برخی از این عنایات را در کتاب «سفینةالصادقین» بیان فرموده است، که برای نمونه چند مورد در اینجا ذکر میشود.
ایشان درباره یکی از عنایات مهم حضرت سیدالشهدا علیه السلام میفرمود: «در مجلس روضه گاهی ابتدا میدیدم روضهخوان مشغول ذکر مصائب است، ولی بعد از آن مشاهده میکردم که خود امام حسین علیه السلام روضه میخوانند. سپس بالاتر از آن را مییافتم! همه گریه میکردند، ولی کسی متوجه حال من نبود و نمیدانست گریههای این حقیر ناشی از مشاهده و یافتن چه حقایقی است». اهمیت این عنایت ویژه، برای هر کسی روشن نیست، ولی اهل معنا و آنان که به رموز سیروسلوک آشنا هستند، بهخوبی میدانند که چنین عنایتی درواقع، بهمعنای آشنایی با اسرار عالم ولایت است.
ایشان یکی دیگر از عنایات امام حسین علیه السلام را چنین بیان میفرمود: «یکی از فتوحات بزرگی که خداوند به من عنایت فرمود، وقتی بود که در حالی قرار داشتم و بهشدت منقلب بوده، گریه میکردم. ناگاه دیدم سرم در دامان امام حسین علیه السلام است و آن حضرت مرا نوازش میکنند. بلافاصله دیدم سرم در دامان پیغمبر اکرم علیه السلام است. بهمحض این احساس، معنای بزرگی را به حقیر افاضه کردند و دیدم وجود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دریچه ای است بهسوی عظمت خداوند متعال. از دریچه وجود اقدس نبوی چنان عظمتی احساس کردم که در حال عادی طاقت تصور آن را هم ندارم».
اما عنایت بزرگ دیگر آن حضرت علیه السلام که اثرش برای ایشان دائمی بود و نتیجهاش برای همیشه ماندگار شد، در شهر همدان برای ایشان به وقوع پیوست. در یکی از سفرهایی که برای دیدار مرحوم آیتالله انصاری قدس سرّه به همدان داشت، مدتی در آن شهر اقامت نمود. در طول این مدت، برای اقامه نماز جماعت به امامت مرحوم آیتالله انصاری همدانی قدس سرّه به مسجد جامع همدان میرفت. در یکی از این شبها، پیش از نماز، این شعر را میخواند: «تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون/ کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد». با زمزمه این شعر، درد فراق عجیبی در خود احساس میکند و همراه با این سوز، حالتِ وثوق و اطمینان به رحمت و رأفت الهی در او ظهور مییابد. در هنگام نماز مغرب چنان حالی به او دست میدهد که گویا در حال رفتن از این دنیاست. اینها همه مقدمه میشود برای رسیدن به فیضی بزرگ! پس از نماز در همان مجلس، روضه خوانده میشود و ایشان ناگاه میبیند که در ضمن آنکه در مجلس روضه نشسته است، در عالمی دیگر است و امام حسین علیه السلام دست وی را گرفته، او را به معنایی توجه میدهند و میفرمایند: «ببین تو کجا بودهای!»
ایشان میفرمود: «در این هنگام به یادم آمد که زمانی پیش از این خلقت در جوار رحمت الهی بودهام و اکنون از آن عالم دور شدهام؛ پس آتش فراق و دوری از جوار حق تعالی در من شعلهور گردید و چنان سوزی در من پیدا شد که با هیچ لسانی نمیتوان وصف کرد. نور یقین در دلم افاضه شد و محبت فوقالعادهای به خدای متعال پیدا کردم. مینالیدم و اشک میریختم و پیوسته «خدا جون! خدا جون!» میگفتم. بهدنبال آن، حالت سُکر معنوی دست داد و تا چند ساعت ادامه پیدا کرد و تا یکی دو روز عوارض آن حال باقی بود. از آثار این فتح این بود که دیگر هیچگاه غفلتی پیش نیامد و هرگز فراموشی نسبت به معبود متعال برایم اتفاق نیفتاد و همواره قلبم متذکر بود».
زمانی که این معنا را برای بعضی از بزرگان تعریف میکند، ایشان میگوید: «در عصری از اعصار، برای اوحدی از ناس ممکن است چنین حالتی پیدا شود!»
آری، کسی که از همه وجود خود «خالصاً لوجه الله» گذشته و عشق و محبتش به خدای سبحان او را راه میبرد، چندان دور نیست که این فتوحات نصیبش گردد. «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ». البته بیشک چنین حالات و مقاماتی با علائم و آثاری همراه است که نشاندهنده صدق و درستی آن است. یکی از علائم صحت فیوضات و عنایات این عارف بزرگ این است که نسبت به اهلبیت علیه السلام چنان مجذوب و دلباخته و متواضع بود که میفرمود: «اگر کسی بتواند زمین را آسمان و آسمان را زمین کند، ولی در آستان پاک اهلبیت علیهم السلام متواضع نباشد، نزد من هیچ ارزشی ندارد».
ایشان از روی اعتقاد و ایمان، این حقیقت را چنین بیان می¬فرمود: «خداوند سبحان، اعزّ و اجلّ و بالاتر از این است که مخلوقش به خودی خود به او راهی داشته باشد، لکن او ـ جلّ و علا ـ از راه لطف و کرم، افرادی ـ که همان ائمه اطهار علیهم السلام هستند ـ را برگزیده و آنها را آیات و مظاهر اسماء و مجرای صفات کمال خود قرار داده تا مردم از این طریق بتوانند او را بخوانند و از او استمداد کرده، به او راهی پیدا کنند».
اینها و بسیاری از فتوحات گفته و ناگفته دیگر، فیوضاتی بود که از اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام پیوسته نصیب این سالک مجذوب میگردید و او را به کمال میرساند؛ عنایاتی که به گفته برخی از شاگردان مرحوم آیتالله قاضی قدس سرّه «بزرگان اهل معرفت سالها زحمت میکشند تا یکی از این فیضها نصیب آنان گردد».
تحت تربیت امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف
باوجود عنایات خاصی که به ایشان شده بود، برخی از شاگردان مبرّز آیتالله سید علی قاضی قدس سرّه به ایشان تأکید میکردند که باید در این مسیر، تحت تربیت استادی باشد؛ زیرا طی مراحل معنوی، بدون اشراف مستقیم استاد، مخاطرهانگیز است.
مطرح شدن این مطلب، باعث اضطراب و نگرانی ایشان میشود، تا اینکه در مکاشفه¬ای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به او میفرمایند: «تو به هیچ کس نیاز نداری. ما هستیم و خودمان تو را تربیت میکنیم». اما چون این موضوع بسیار مهم بود، نمیتوانست به این مکاشفه بهطور قطع اعتماد کند و بهدنبال آن بود که یکی از علمای مورد تأییدِ ائمه اطهار علیهم السلام وظیفه او را روشن سازد.
مدتی نمیگذرد که بهسوی عالم ربانی، آیتالله حاج سید جمالالدین گلپایگانی قدس سرّه راهنمایی میشود و از ایشان در این مورد کسب تکلیف میکند. البته این آشناییِ اعجازگونه نیز به عنایت ائمه اطهار علیهم السلام صورت گرفت که شرح آن، در کتاب «سفینةالصادقین» ذکر شده است. مرحوم آیتالله سید جمالالدین گلپایگانی قدس سرّه که از آن مکاشفه بیخبر بود، پاسخ سؤال ایشان درباره لزوم مراجعه به استاد را دقیقاً مطابق با همان مکاشفه بیان کرده، میگوید: «امروز برای شما بر روی زمین، نه آقای انصاری لازم است و نه من. خود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند و شما را تربیت میکنند». بدین ترتیب با خاطری آسوده به سلوک خود ادامه میدهد. البته ارتباط و دوستی با مرحوم آیتالله سید جمالالدین گلپایگانی قدس سرّه ادامه مییابد و ایشان مدتی از وجود شریف این عالم ربانی بهرهمند میگردد.
ناگفته نماند که در طول این سالها، باوجود تلاش و جدیت در سیر و سلوک الی الله، همچنان به ادامه تحصیل علوم دینی و حوزوی نیز توجه داشت.
عالم وارسته آیتالله حاج سید محمد هادی میلانی قدس سرّه در کربلا با این جوان سالک و عاشق دلسوخته آشنا میگردد و با آنکه از لحاظ سنی و علوم رسمی حوزه بسیار جلوتر از او بود، با مشاهده الطاف خاص خدا به او، بنای رفاقت با او را میگذارد تا از روحیات معنوی و عرفانی وی مستفیض شود، و سرانجام با او عقد اخوت میبندد. مرحوم آیتالله میلانی قدس سرّه با ملاحظه استعداد وافر خدادادی او و پس از امتحانِ وی به سبک حوزویان، به او اذن استنباط احکام نیز میدهد.
بازگشت به ایران
پس از چند سال، این سالک مجذوب، سرشار از یافتههای فراوان عرفانی و معنوی و علمی، و سیراب از فیوضات خاص و برکات بیشمار ائمه اطهار علیهم السلام به ایران بازمیگردد و در قم اقامت میکند. پس از مدتی، به توصیه بعضی از مراجع تقلید، برای تبلیغ و ارشاد به اطراف تهران میرود تا با افکار الحادی کمونیستها که در آن زمان روبهگسترش بود، مقابله کند. از این پس بود که یافتههای معنوی وی اندک اندک برای دیگران ظهور پیدا کرد و موجب آشنایی تدریجی تشنگان حقیقت با چشمه زلال و مملو از عشق و معرفتِ وجود ایشان شد. آنان که گمشدۀ خود را در وجود این عبد صالح مییافتند، یکی پس از دیگری جذب مجالس تربیت، و سیر و سلوک ایشان میشدند.
تربیت تشنگان معرفت
پس از گذشت مدتی از تبلیغ و ارشاد عمومی مردم، اینک حوزه تهذیب و تربیت ایشان را سالکین راه حقیقت، از خواص و علما و فضلا تشکیل میدادند و در مجالس پربرکت ایشان حاضر میشدند؛ مجالسی که هر کس به آن راه مییافت، هم تأییدات الهی را لمس میکرد و هم خود را در دریایی از معرفت، توحید، بندگی، و عشق و محبت به اهلبیت علیهم السلام میدید. ایشان نیز از بذل عنایت به این مشتاقان دریغ نمینمود، و این بهخاطر انجام وظیفهای بود که بر دوش خود احساس می کرد.
اهل معنا بهخوبی واقفند که تربیت معنوی امری بسیار حساس است و کسی نمیتواند بهسادگی از عهده آن برآید؛ زیرا یکی از شرائط تربیت کردن آن است که «مربّی» بهطور کلی از «خودیت» رها و در توحید فانی شده باشد. در این صورت است که میتواند در هنگام دستگیری از افراد، آنان را از خود عبور دهد و با موالیان حقیقی علیهم السلام مرتبط سازد. اگر مربی به چنین مرتبهای نرسیده باشد، در این امر ناکام میماند؛ مشکلی که مربیان سلوکی بهطور معمول، ناخواسته گرفتار آن هستند.
مرحوم آیتالله انصاری همدانی قدس سرّه که عظمت یافتههای این بزرگوار را لمس کرده بود، ایشان را به امر تربیت تشویق مینمود و به ایشان چنین میفرمود: «وظیفه شما دستگیری از افراد است». آیتالله میلانی رحمه الله نیز در زمانی که مرجعیت شیعه را بر عهده داشت بر همین نکته تأکید میکرد و میگفت: «این کار بر شما لازم است».
روش تربیتی
البته کمتر کسی میتوانست پابهپای استاد حرکت کند؛ زیرا ویژگیهای تربیتیاش، فراتر از موعظههای معمولی و توصیههای اخلاقی بود. او خود غرق در توحید بود و دیگران را هم به همین مسیر دعوت مینمود. حرف او این بود که «راه خدا یک قدم است و البته آن یک قدم را باید برای خدا بر روی سر خود بگذاری. در این صورت است که نور توحید بر قلب میتابد و تمام نواقص انسان را برطرف میکند و او را به صفات الهی متصف میگرداند».
این نوع سلوک، برخلاف روش تربیتی بسیاری از بزرگان است؛ زیرا در این روش، تار و پود نفسانی افراد به خطر میافتد و هرچه «ما سوی الله» در وجود شخص باشد، نابود میگردد. روشن است که قدم نهادن در این میدان، کاری بس دشوار است. کمتر استادی است که به این جایگاه رسیده باشد و کمتر سالکی است که بتواند تحت تربیت چنین استادی استقامت ورزد. عموم سالکان، درپی تهذیب اخلاق، همراه با حفظ «خودیت» و «تشخّص» خود میباشند؛ درحالیکه ایشان حفظ تشخّص و تعیّن را حجابی بزرگ، و در راه معنا، نوعی شرک میدانست و در اولین قدم، درپی نابودی همین حجاب بود. همین امر موجب شده بود که بسیاری از افراد با اینکه میفهمیدند راه ایشان حقیقت محض است، نمیتوانستند در کنار ایشان، ثابت قدم بمانند.
اما کسانی که توفیق رفیقشان میشد و در راه خدا استقامت مینمودند، روزبهروز دلشان از تعلقات دنیا خالی، و توجهشان به آخرت بیشتر میگشت؛ ایمانشان افزوده میشد و عظمت حق تعالی را بیش از پیش در قلب خود مییافتند، و با دیدن این آثار، اطمینانشان به صحت راهشان، بیشتر میشد و دیگر جایی برای تردید، در وجودشان باقی نمیماند.
ویژگیهای جلسات ایشان
آری، چه لذتبخش است «ذکر خدا» پس از محو شدن تعیّنات و تشخّصات و عوارض آن! دیگر کجا چنین مجالسی با این خاطرههای معنوی یافت میشود؟! این چه آتشی بود که صفات رذیله را به یکباره میسوزاند و محو میکرد و انسان را بیرون از عالم طبیعت و خودیت قرار میداد و لذت «عبد بودن» را قابل درک مینمود؟! کسی که در این راه استقامت میکرد، از یک سو، قلبش از خوف و خشیت الهی به لرزه در میآمد و از سوی دیگر، سویدای دل او به نور ذکر خدا مسرور گردیده، آرامش مییافت و حلاوت ذکر خدا را میچشید. اینگونه بود که اگر کسی توفیق مییافت که حتی یک بار از فیوضات مجلس ایشان بهرهمند شود، از آن پس، مجالس دیگر به کامش مزه نداشت.
اکثر سالکان کم و بیش از عنایات و توجهات ائمه اطهار (ع) برخوردار هستند و از نورانیت ایشان بهره میبرند، ولی این عارف موحد و عاشق اهلبیت (ع) هر گاه نام امیرالمومنین (ع) را در مجلس خود میبرد، قلبها از عشق آن حضرت به تپش میافتاد؛ چنانکه گویا حاضران، خود را در حرم مطهر علوی و در محضر آن حضرت مییافتند. هرگاه از امام حسین (ع) سخن میگفت، گویا همه، خود را در میدان عشق و وفای کربلا و در کنار خیمه آن حضرت میدیدند. و هرگاه از امام عصر ـ ارواحنا له الفداء ـ یاد مینمود، همگی خود را رعیتی میدیدند که مولای خود را زنده میبیند و به زبان حال میگوید: «بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا» (فدای تو شوم، ای غایبی که از جمع ما بیرون نیستی!).
کسی که اینگونه با حجتهای خدا آشنا میشد، مگر میتوانست جای دیگر بار بیندازد؟!
اگر کسی توفیق مییافت و با آمادگی لازم، در پشت سر ایشان، نمازی به جماعت میخواند، برق حضور و توجه استاد، او را میگرفت و معنای خشوع در نماز را میفهمید و خشیت الهی را در سر تا پای وجود خود درک میکرد و معنای «اُعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» را در قلب خود مییافت. همین آثار و برکات موجب شده بود که ارادتمندان ایشان در سالهای اخیر، بهخاطر محروم ماندن از نماز ایشان، عمیقاً متأسف باشند؛ زیرا در این چند سال پایانی عمر شریفش، بهخاطر کسالت، توان ایستاده نماز خواندن را نداشت.
از دیگر ویژگیهای مجالس ایشان این بود که حضار معمولاً بدون سؤال کردن، پاسخ بسیاری از مشکلات و پرسشهای خود را دریافت میکردند.
صرف نظر از فیوضاتی که در مجالس این عالم ربانی وجود داشت، نفسِ حضور در این مجالس «مذکِّر» بود و موجب آرامش قلبی و حضور قلب و رفع پراکندگی میگشت. اگر هیچ سخنی هم به میان نمیآمد و بهظاهر همه ساکت بودند، باز هم درون شخص حاضر در حال ذوب شدن بود و دل او، در عالمی دیگر پرواز میکرد. انسان نمیتوانست برای آن نامی بگذارد؛ تنها میدید که در اثر مجالست با ایشان، نگاه کردن به عالم طبیعت و انس با مردم برایش بسیار سخت شده است و دوست دارد به گوشهای برود و سر به سجده گذاشته، زار زار گریه کند و در پیشگاه معبود متعال تضرع نماید.
کسی که این عنایات را در مجلس یکی از شیعیان خاص ائمه اطهار علیهم السلام میدید، بیش از هر کس آرزوی ظهور حضرت ولیعصر (ع) را میکرد؛ زیرا میدانست که منبع این فیوضات آنجاست و با حضور در کنار حجت خدا، عنایات بیشتری نصیبش خواهد شد.
این باب فیض سالها باز بود و صدها تن از این سرچشمه معنوی سیراب شدند و توانستند راههایی بس طولانی از راه معرفت را طی کنند. البته اینان به غیر از افراد بسیاری بودند که استفادههایی مقطعی و کوتاه از محضر ایشان داشتند.
مبارزه با افکار انحرافی
در سالیانی که حوزه تربیتی این استاد بزرگ در ایران تشکیل شد، ایشان در راه اصلاح نمودن کجیها و انحرافات عقیدتی و سلوکی بسیاری از شخصیتهای اهل معنا و غیر اهل معنا تلاش میکرد و در مبارزه با نحلههای منحرف مرتاضین و صوفیان و دراویش پیشگام بود.
مجاهدتهای این عالم ربانی همراه با شهامت و بدون توجه به موضعگیری ملامتکنندگان صورت میگرفت؛ امری که برای کسانی که برای خود در مقابل حق و حقیقت، ارزش جداگانهای قائل بودند، خوشایند نبود. اینگونه مبارزههای روشنگرانه، بسیار زیاد بود و نمونههایی از آن، در شرح زندگی ایشان نگاشته شده است.
زمانی که انقلاب اسلامی در ایران شروع شد، ایشان نیز در متن جامعه حضور داشت و وظیفه خود را بهخوبی انجام میداد. حضور ایشان در ایام جنگ تحمیلی ملموستر بود. در سالهای اولیه، برخی از فرماندهان ارشد نظامی با عظمت این شخصیت بزرگ آشنا شده بودند و نقش معنوی او را در موفقیتهای بزرگ دفاع مقدس بهطور عینی لمس کرده بودند. آنان بهدور از هیاهو، از کمکهای ایشان چه در پشت جبهه و چه در قرارگاه جنگی و در هنگام عملیات، استفادهها بردند و درنتیجه، پیروزیهای بزرگی نصیب جبهه اسلام نمودند.
کمکم ابعاد نورانی این عارف ناشناخته، در دامنه گستردهای در حال ظهور بود که کسانی که اسیر هواهای نفسانی بودند و اسلام را برای «خود» میخواستند، نه برای «خدا»، با روشهای گوناگون برای تخریب وجهه ایشان تلاش کردند و مشکلاتی را بهوجود آوردند. البته اینها امر تازهای نبود؛ زیرا نمونههای آن برای بزرگان اهل معنا بسیار رخ داده و در تاریخ ثبت و ضبط شده است.
اما این عارف دلسوخته، همچنان در راه بندگی و تربیت نفوس و دعوت به خداپرستی استقامت میکرد و از غیر خدا نمیهراسید و تنها به او اعتماد داشت و در مقابل غیر حق سر فرو نمیآورد.
از سوی دیگر، اعاظم و پاکطینتانی هم بودند که بوی حقیقت را نزد ایشان استشمام کردند و مردانه پیش آمدند و خود را از این چشمه زلال ایمان و معرفت، محروم نکردند. از جمله کسانی که از بذل توجه و عنایت دریغ ننمود، عالم وارسته، مرجعیت فرزانه، ذخیره الهی، مقام معظم رهبری ـ حفظهاللهتعالی ـ بود که در سنوات اخیر، با اطلاع از وجود چنین شخصیتی، هیچگونه مضایقهای نکرد و با محبت، پیوند متقابل خود را با ایشان مستحکم نمود.
ویژگیهای بازر شخصیتی
آنچه که بیش از هر چیز در زندگی معنوی این شخصیت بزرگ نمود داشت، عبودیت و بندگی، توحید و خداپرستی، دوری از شرک و شخصپرستی و خودپرستی، و نیز عشق و دلباختگی نسبت به اهلبیت عصمت و طهارت (ع) بود. التزام دقیق و مطلق به دستورات دینی و پرهیز جدی از افکار و اعمال و روشهای اختراعی و غیر مستند نیز در شخصیت ایشان بهوضوح نمایان بود. از دیگر ویژگیهای نمایان ایشان، انتظار بسیار شدید نسبت به ظهور حضرت ولی عصر (ع) بود. آن عالم ربانی و عبد صالح خدا، به تمام معنا اهل عبادت و شبزندهداری بود. دائم الذکر و دائم الفکر بودن و نیز عبادتهای طولانی او را خسته نمیکرد. قدرت روحی کمنظیری داشت و این عظمت روحی به سرعت در جان و دل افراد تأثیر میگذاشت؛ بهطوریکه هرکس با ایشان آشنا میشد و طعم «معنویت» ایشان را میچشید، دیگر معنویت بسیاری از اهل معنا در نظرش نمود چندانی نمییافت.
رحلت
این نور درخشان، سرانجام پس از مدتی تحمل رنج بیماری، در صبح جمعه بیستم بهمن ماه ۱۳۹۶ خاموش شد و به لقاء پروردگار و به دیدار موالیان خود شتافت و در جوار حرم مطهر حضرت معصومه (س) آرمید. رحمت و رضوان خداوند بر او باد.
آثار
از حضرت آیتالله سید حسین یعقوبی ـ اعلیاللهمقامهالشریف ـ دو اثر مکتوب ارزشمند به یادگار مانده است: اثر اول، کتاب «سفینةالصادقین» است که ایشان آن را در بیان بخشی از احوالات سلوکی خویش تألیف نموده است. این کتاب درباره وقایع پنجاه سال ابتدایی زندگانی ایشان است و در ضمن آن، نکات عرفانی دقیق و ظرایف علمی سلوکی بسیار مطرح شده که این کتاب را در نوع خود ممتاز نموده است. اثر دوم ایشان، کتاب «انیسالصادقین» است که در زمینه اذکار و ادعیۀ مورد توجه ایشان تألیف شده و در ضمن آن، نکات مهمی درباره برخی از اذکار و ادعیه ذکر گردیده است.
بخشی از وصیتنامه
ایشان در بخش پایانی وصیتنامه خود چنین میفرمایند:
«در خاتمه همه فرزندانم و خویشان و دوستانم را وصیت مینمایم به تقوا و یگانهپرستی در تحت راهنمایی ائمه معصومین ـ سلاماللهعلیهماجمعین ـ و بدانند که جز خدای متعال و اولیای او، در دنیا و آخرت یاری و یاوری نیست؛ پس از روی اخلاص چنگ بزنند به ذیل عنایات حق و اهلبیت گرامی پیغمبر اکرم (ع) و دائماً منتظر ظهور موفورالسرور حضرت بقیةالله ـ روحی له الفداء ـ باشند؛ که اگر سعادت نصیب شد و ظهور شریفش را درک کردند، به تمام معنا در مقابل او تسلیم [باشند] و در راه یاریاش از هیچ چیز مضایقه نکنند. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته».