می گویَم از رودی کز او یَم می شود تامین
از اشک او باران نم نم می شود تامین
با دودِ آهَش شعله ی غم می شود تامین
از دستپختش رزق عالم می شود تامین
قربان فقری که مرا مسکینترین نامید
من را گدای سفره ی ام البنین نامید
خرج علی کردی همه احساس هایت را
نذر حسین ات کرده ای عباس هایت را
ابر کبودی قاتل مهتاب باشد؟ نه
با تو حسن در کوچه ها بی تاب باشد؟نه
زینب از این بی مادری بی خواب باشد؟ نه
شب ها حسین فاطمه بی آب باشد؟ نه
سرچشمه ی مِهر تو در این خانه می جوشد
لبتشنه ی زهرا ز دستت آب می نوشد
امّا امان از ساعتی که قلب دنیا سوخت
از تشنگی لب های خشکِ روح دریا سوخت
روی لب طفلان صدای آب…، بابا..،
سوخت
آن تیر بر مشکی اصابت کرد…،
سقا سوخت
رد سیاهی روی مهتاب شبت افتاد
عباس تا نقش زمین شد، زینبت افتاد
دیگر پس از او تیرهای بی درنگ انداخت
آن نیزهداری که به سمت شاه سنگ انداخت
خونابه روی رمل های سرخ، رنگ انداخت
نامردی آنجا بر لباس کهنه چنگ انداخت
سرنیزه ها شاه تو را از حال می بردند
ارباب ما را تا تهِ گودال می بردند
جسم حسین تو معما شد
نبودی که
نیزه میان حلق او جا شد
نبودی که
بالای تل، زینب قدش تا شد
نبودی که
پای حرامی در حرم وا شد
نبودی که
ای وای از اطفال از اطفال از اطفال
شمر از تهِ گودال آمد در پیِ خلخال
زینب کجا و ناقه های بی امان
بی بی
زینب کجا و آن همه زخم زبان
بی بی
زینب کجا و مجلس نامحرمان
بی بی
زینب کجا و ضربه های خیزران
بی بی
نامحرمان اطراف زینب تاب می خوردند
با حرمله پیش ربابت آب می خوردند