بلوهر و یوذاسف

قصه بلوهر و یوذاسف (صفحه ۳۷)

در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا

📚 نقل از کتاب عین الحیات
علامه مجلسی رحمت الله علیه

⬅️ پس آن پادشاه که در محملها بر دوش
گرفته بر روی تختش رسانیده بودند
به پای برهنه مضطرب از تخت
فرود آمد و لشکری خود را
جمع نمود و معتمدان
خود را به نزدیک
خود خواند
و گفت:
ای گروه!
من چگونه پادشاهی بودم شما را
و با شما چه نوع سلوک کردم؟
و در ایام دولت من شما بر چه حال بودید؟

ایشان در جواب گفتند که:
ای پادشاه پسندیده اطوار نیکوکردار
حق نعمت بر ما بسیار داری و از
شکر احسانهای تو عاجزیم

و اینک جان های خود را در راه
فرمانبرداری تو گذاشته‌ایم
و آنچه می‌خواهی بفرما
که به جان قبول می‌کنیم

پادشاه گفت که:
دشمنی که از او نهایت بیم و خوف دارم
به سرای من درآمده و هیچ یک از
شما او را مانع نشدید تا بر
من مستولی گردیده

با آن که شما معتمدان من بودید
و به شما امیدها داشتم

ایشان گفتند که:
ای پادشاه آن دشمن در کجاست؟
و او را می‌توان دید یا نه؟

پادشاه گفت که:
خودش دیده نمی‌شود اما آثار
و علاماتش را می‌توان دید

ایشان گفتند که:
ما برای دفع دشمنان تو مهیا گردیده‌ ایم
و حق نعمتهای تو را فراموش نکرده‌ ایم
و در میان ما صاحبان عقل و تدبیر بسیارند

دشمن خود را به ما بنما
تا دفع شر او از تو بکنیم

پادشاه گفت که:
من فریب عظیم از شما خورده بودم
و به خطا بر شما اعتماد کرده بودم
و شما را به منزله سپری
می‌دانستم برای دفع
دشمنان خود

و مالهای گرانمایه به شما بخشیدم
و شما را بر همه کس برگزیدم
و شما را به خود اختصاص
تمام دادم که مرا از شر
دشمنان حفظ و حراست
و منع و حمایت نمایید

و برای اعانت
و یاری شما بر این امر
شهرهای محکم بنا کردم
و قلعه‌ها استوار گردانیدم
و اسلحه‌ ای که برای دفع اعادی
در کار است به شما عطا کردم

و غم تحصیل مال و روزی را
از شما برداشتم که شما
را اندیشه‌ ای به غیر از
محافظت من نباشد

و گمان من این بود که با وجود شما
آسیبی به من نخواهد رسید و با
آن که شما بر گرد من باشید
رخنه بر بنیان وجود من
راه نخواهد یافت

و اکنون با وجود جمعیت شما چنین
دشمنی بر من ظفر یافته است
اگر از این سستی و ضعف
شماست که قدرت بر
دفع آن ندارید
پس من در استحکام کار
و فکر روزگار خود خطا کرده‌ ام که
شما را با این ضعف یاور خود گردانیده‌ ام

و اگر شما قادر بر دفع آن
بوده‌ اید و غافل شده‌ اید
پس شما خیرخواه و
مشفق من نبوده‌ اید

ایشان گفتند که:
ای پادشاه چیزی که ما طاقت دفع آن
داشته باشیم به سلاح و حربه
و اسبان و قوت تهیهٔ خود
به مشیت الهی نخواهیم
گذاشت که ضرر آن به تو
برسد تا ما حیات داریم

و اما چیزی که به دیده در نیاید
ما علم به آن نداریم و قوت
ما به دفع آن وفا نمی‌کند

پادشاه گفت که:
آیا من شما را نگرفته‌ ام برای این که
دفع دشمنان از من بکنید؟

گفتند: بلی

پادشاه گفت که:
پس، از چه قسم دشمنان
مرا محافظت می‌نمایید؟

آن دشمنی که ضرر به من رساند
یا دشمنی که ضرر به من نتواند رسانید؟

گفتند:
از دشمنی که ضرر رساند

پادشاه گفت که:
آیا از هر دشمن ضرر رساننده
نگاه می‌ دارید یا از بعضی
دشمنان ضرر رساننده؟

گفتند:
از هر دشمنی که ضرر رساند

پادشاه گفت که:
اینک رسول مرگ در رسیده
و خبر خرابی و پوسیدگی بدن
و زوال ملک و پادشاهی به
من می‌دهد و
می‌گوید که:
من می‌خواهم که آنچه تو
آبادان کرده‌ ای ویران گردانم
و آنچه بنا کرده‌ ای خراب کنم
و آنچه جمع کرده‌ ای پراکنده گردانم
و آنچه به اصلاح آورده‌ ای فاسد کنم
و آنچه اندوخته‌ ای قسمت کنم

و کرده‌ های تو را برهم زنم
و تدبیرهای تو را باطل سازم

و این رسول خبر آورده است
از جانب مرگ که:
عن قریب دشمنان تو را
بر تو شاد خواهم کرد
و از فنای تو دردها
و کینه‌ های سینهٔ
ایشان را دوا خواهم کرد

زود باشد که لشکر تو را پراکنده کنم
و انس تو را به وحشت مبدل کنم
و تو را بعد از عزت خوار گردانم
و فرزندان تو را یتیم کنم
و متفرق سازم جمعیت تو را
و به مصیبت تو نشانم برادران
و اهل بیت و خویشان تو را
و پیوندهای بدن تو را از هم بپاشم
و دشمنان تو را بر خانه‌ های تو بنشانم

آن گروه گفتند که:
ای پادشاه! ما تو را از شر مردم
و جانوران درنده و حشرات زمین
محافظت می‌ توانیم نمود

اما مرگ و کهنگی و زوال را
ما چاره نمی‌ توانیم کرد و
قوت دفع آن را نداریم و
از خود نیز آن را منع
نمی‌ توانیم نمود

پادشاه گفت که:
آیا چاره‌ای برای
دفع این دشمن هست؟

گفتند: نه

#قصه_بلوهر_و_یوذاسف ۳۷

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا